PURE LOVE شبنم عشق
PURE LOVE شبنم عشق
To gharibane Be Khosh Haliye Khod Minegari Va Man Ghamgin Tar Az Anam Ke To Ra Shad Kunam
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, توسط MAGICPRINCE |

  

 عزیزم ب بخش Payam Haye Ashghaneh  در وبلاگ Shabname Eshgh خیلی خوش آمدی

امیدوارم بهترین لحظه هارو داشته باشی و بهترین Sms رو واسه بهترینیت بفرستی

من ماندم و حلقه طنابی در مشت
    با رفتن تو به زندگی کردم پشت
    بگذار فردا برسد می شنوی
    دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت
 
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
    آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
    سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
    چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
 
به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
    نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
 
خــوب ِ مــن ،
    همین جا درون شعرهایم بمان
    تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
    به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
    من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
    شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
    تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
 
خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی…
    نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه…
 
شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند
    تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…
 
شبانه هایم برای تو
    عشق هم…
    خاطره ی مُرده ای باشد
    برای وقت های کسالت
 
    چند تکه از تو
    پریشان افتاد
    ته فنجانی که فالم را می گرفت…
    می گفت آرام نیستی
    و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد…
 
استخوان هایم را به دانشمندان بسپارید …
    شاید بفهمند نه یخبندانی بود نه بیماری مهلکی !
    من از دوری تو منقرض شدم …
 
کاش بودی تا من نیز چیزی برای از دست دادن داشتم …
 
 
من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین
 
نمیدانی چه حالب دارم “من” وقتی که از “من” حال “تو” را میپرسد…
 
من که به هیچ دردی نمیخورم …
    این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند …
 
اولین خنده ز بی دردی بود
    آخرین گریه ز بی درمانی
به من گفت برو گورِت رو گم کن …
    و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد !
    کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی :
    “زبانم لال !”
 
گاهی از خیال من گذر می کنی …
    بعد اشک می شوی …
    رد پاهایت خط می شود روی گونه ی من …
 
 
آنکه می رود فقط می رود ولی آنکه می ماند درد می کشد ، غصه می خورد ، بغض می کند ، اشک می ریزد و تمام اینها روحش را به آتش می کشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگز باز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر می شود …
    آری ، این است خاصیت عشق یک طرفه …
 
دیار عاشقی هم شهر هرت داره !
    خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن …
 
دیر آمدی ؛ بودنم در حسرت خواستنت تمام شد …
 
خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی!
    نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه
دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی
    ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی …
 
تو را هرگز آرزو نخواهم کرد، هرگــــــــز …
    چون محال میشوی مثل همه آرزوهایم !
 
 
 حتی دوباره لبخند زدن هم دل میخواهد که من دیگر ندارم !
 
کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …
بهار من مرا بگذار و بگذر
    رهایم کن برو دلدار و بگذر
    من عادت می کنم اینجا به غمها
    مرا پر کن از این اجبار و بگذر… 
 
 راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !
    تو … هیچ کجا نیستی…
 
دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
    مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
 
عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده ..
    امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ!
    و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم!
    و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست…
    و غمــت سـهم ِ مــن!
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
    گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
 
 آشپزی ام خوب نیست ؛ اشک پشت پ

نظرات شما عزیزان:

mahsa
ساعت0:26---26 آذر 1392
ali bod makhsosan musiky ke gozashty mamnon
پاسخ:Fadat Azize Man Music Ro Ham Age Dos Dashti Mitoni Download Kunia


Donya
ساعت17:13---9 مهر 1392
Mersi babat veblag zibat .
پاسخ:

Khahesh Mishe Azize Man

پاسخ:
پاسخ:Miss Haniyeh Kheyli Mamnonam K B Shabname Eshgh Miyay Va Mano Ba Nazaratet Delgarm Mikoni Umidvaram Ozv Ya Be Nevisandegane Shabname Eshgh Bepeyvandi Ba Sepas MAGICPRINCE


nafas
ساعت2:43---6 خرداد 1392
asheghetonam ashegha manam ashegham.

Shabnam
ساعت4:24---22 ارديبهشت 1392
اسمان شهرتان همجون دلم بارانى است

Shabnam
ساعت4:20---22 ارديبهشت 1392
Khayli delam gerefte chera sahmam az eshgh ni vafaeii ast

shima
ساعت22:57---16 بهمن 1391
ghashangan vali baziashoon toolanian kash kootah va ghashang bezari intori adam bishtar jazb mishe.

الهام
ساعت23:13---8 آبان 1391
وب زیبایی داری به منم سر بزنی خوشحال میشم.

محمود
ساعت10:36---7 اسفند 1390
به دل مینشیند

mehrnoosh
ساعت21:56---22 آبان 1390
vaghean mamnoooooooooooooooooooooooooon

monireh
ساعت13:52---26 خرداد 1390

بگذار ، كه بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم .
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبكبال ،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش كند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست كه – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا كه نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا كه سرود است و سرورست .
آنجا كه ، سراپای تو ، در روشنی صبح
رویای شرابی ست كه در جام بلور است .

آنجا كه سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا كه من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !

من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است .
راه دل خود را ، نتوانم كه نپویم
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !

او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .
در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست .
او یك سرآسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست .

ما هردو ، در این صبح طربناك بهاری
از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت
با دیده جان ، محو تماشای بهاریم .

ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم ،
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشید :
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم .
/
/
/
/
چرا از مرگ می ترسید ؟

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟

- مپندارید بوم ناامیدی باز ،
به بام خاطر من می كند پرواز ،
مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است .
مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است –

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد ؟
مگر افیون افسون كار
نهال بیخودی را در زمین جان نمی كارد ؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها
برای یك نفس آسودگی از رنج هستی نیست ؟
مگر دنبال آرامش نمی گردید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟

كجا آرامشی از مرگ خوش تر كس تواند دید ؟
می و افیون فریبی تیزبال وتند پروازند
اگر درمان اندوهند ،
خماری جانگزا دارند .

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید
خوش آن مستی كه هشیاری نمی بیند !

چرا از مرگ می ترسید ؟
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
بهشت جاودان آنجاست .
جهان آنجا و جان آنجاست
گران خواب ابد ، در بستر گلبوی مرگ مهربان ، آنجاست !
سكوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی ست .

همه ذرات هستی ، محو در رویای بی رنگ فراموشی ست .
نه فریادی ، نه آهنگی ، نه آوایی ،
نه دیروزی ، نه امروزی ، نه فردایی ،
زمان در خواب بی فرجام ،
خوش آن خوابی كه بیداری نمی بیند !

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران كه از آزادگی نام و نشانی نیست
در این دوران كه هرجا ” هركه را زر در ترازو ،
زور در بازوست “ جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید
كه كام از یكدگر گیرند و خون یكدگر ریزند
درین غوغا فرو مانند و غوغاها برانگیزند .

سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
همه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آرید
چرا آغوش گرم مرگ را افسانه می دانید ؟
چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید ؟
چرا از مرگ می ترسید ؟
/
/

/
دشت

در نوازش های باد ،
در گل لبخند دهقانان شاد ،
درسرود نرم رود ،
خون گرم زندگی جوشیده بود .

نوشخند مهر آب ،
آبشار آفتاب ،
در صفای دشت من كوشیده بود .

شبنم آن د


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: